برکه دوار حسن آباد- محمد کریم خان
اغاز سفر
چشمه مروارید
مخفی گاه شکار پرندگان
برخی اوقات تصویر ها گویای حقیقت است و نیازی به گفتن ندارد !!
زیبایی ها ، تخریب طبیعت ، آه و افسوس ، ناملایمات ، یادگار گذشتگان ، مهربانی ها .... و ..
ماسوله
دروازه تهران قزوین
نمودار شهر افسانه ای بابل - لنگر غول پیکر و رستوران ساحلی کیش
گل و گلزار - محلات
نمایی از درون ارگ
Eram Garden
Re-A
هزار داستان : دعوت به میهمانی دو قوم در قشلاق
مسیر قنات خشکیده نجم الدینی
شاخ و دشت معروف به ، برکه انجیری
برکه در حاشیه دشت گور قشلاق
در اواخر زمستان و نزدیک به کوچ ایل تنی چند از بزرگان و سرشناسان ایل باصری طایفه کلمبه ی ، اولاد حاجی عزیز به یک دعوت رسمی از سوی کدخدای دانا و خردمند بلغان بعمل آمد . صبحگاهی بزرگان که عبارت بودند از : مرحومان عطاخان و هاشم خان محمد خانی ، حاج بهرام عزیزی ، محمد حسین یوسفی پدر بزرگ ، سرمست قنبری از منطقه چاه گز قشلاق و دشت لهواز ،مشهدی تیمور یوسفی که همه بنوعی برادر و عمو زاده بودند یک اردوی کوچک و منسجم در طایفه و ایل بودند . البته چند نفر دیگر هم از اطراف و اکناف و همسایگان بودند همراهی میکردند . جمعا پانزده تا بیست نفر را شامل میشدند . ازجمله مرحوم کا کا خان یوسفی بعنوان هماهنگ کننده و رابط فعال بین ایل و کارگزاران و بزرگان آبادی مهم و در خور توجه بلغان تقریبا همه کاره منطقه همراه گروه بودند .تعدادی هم برای نگهداری و قشو اسبها همیشه همراه سواران بودند . فاصله زیادی از منطقه قشلاق تا مقصد پیش پای انها بود . همگی با نریانها و مادیان قزل (قزل اسب )و کرند (کرن) نیلی و کهر و به رنگهای مخلوط بدنبال و کنار هم این راه طولانی را گفتگو کنان و خاطره گویی درحال رسیدن به گردنه سفید بلغان بودند . سه راس کره اسب هم همراه مادیانها در حال جست و خیز ،گاهی برای اسب سواران ایجاد مزاحمت می کردند . از قرار معلوم روز خوب و شادی آوری بود که پس از چند سال به دیدار دوستان بیصبرانه رهسپار بودند . محل گردهمایی و دعوت تقریبا در میانه دهکده بود . از دور معلوم بود در اینجا خبر هایی هست . دود از بخشی دهکده به هوا میرفت ، هم جنب و جوش در کوچه ها هم حکایت از انتظار مهمان در محفل کدخدا بود . در منزل ، بهتر است بگوییم در کاروانسرای باشکوه و پر وسعت میزبان تعدادی از بزرگان و کیخا و کهن سالاران قوم جمع و در انتطار فرا رسیدن میهمانان آب و جارو کرده همه اسباب پذیرایی آماده بود . به رسم چند سالانه مراوده و رد و بدل کردن کالا به کالا و رابطه دوستانه عمیق و آشنایی اجدادی این اتفاق دیدار از همدیگر رخ میداد . هردو گروه ، جلسه امروز را مهم و با ارزش قلمداد میکردند . گاهی هم میزبان کنونی به دیدار از سیاه چادر های ایل دعوت میشدند .میوه و شیرینی سنتی و تنقلات و خرمای منطقه ، نان محلی یا گرده آب ماهی زده ، چای کلوچه در بالا خانه زیر همان بادگیر که منزل و سرای کدخدا را از فاصله دور هویدا میساخت در سایبان پرده های رنگین جهت دور ماندن از گرمای پیش از ظهر ان روز فقط ورود میهمانان را کم داشت . از ان سکوی بلند نتنها تمام آبادی ، بلکه تمام دشت و دامنه کوه ، زمینهای کشاورزی جوگندم زار و محل پنبه زار و بخشی از نخلستان و کفه و دریاچه فصلی تا نیمه آب ،هرم و کاریان و دماغه های دو طرف کوهستان و کشت و زراعت های روبه سبزی و طراوت پیش بهاری و نسیم خنک از جنوب منطقه همه به یاری بر گزاری مجلس دعوتی اهالی آمده ،تا در کمال آرامش و لذت دیدار سپری شود . همه و همه پیش چشم میهمانان و میزبان بود .بالا خره میهمانان با ایجاد صدای سم اسبان و دنباله گفتگوهای سواران ،ورود گروهی سوار را همسایه ها و رهگذران ، حس و مشاهده کردند و چند کوچه را گذر و به سرای و یژه رسیدند . اسبان را با خصیل های ( جو سبز زودرس ) از پیش بریده و آماده شده در اصطبل های دور از آبادی هدایت کردند .میهمانان پس از ورود پله ها را قدم زدند و رو به بالا به فضای مفروش و آماده پذیرایی راهنمایی شدند . انجا هم جمعی حاضر بودند . از فامیل و همسایه ها و بزرگان در محل ویژه نشسته بودند . پس از لختی استراحت و دستی به آب زدن در محل خود و در کنار هم سن و سالان خود نشستند و به آرامش در فضای جدید رسیدند . اول بار پذیرایی با چای و خرما و بعد هم سایر شیرینی ها و پیش خوراک که معمولا شامل قصب و خارک و نقل بود . اما برای یک فرد ایلی هیچی بهتر از چای خوش رنگ نیست . معمولا شرط ادب حکم میکرد که برای ورود به چنین مجلسی هدایای در خور میزبان تقدیم میکردند . اما انها باید برای هدیه ،بره قوچ و یا قوچ می آوردند . اینبار فقط وعده ان را دادند تا بعدا اگر میسر شد به منزل میزبان بفرستند . قبل از نهار هر دو گرو با هم آشنایی مجدا جهت تازه واردان صورت گرفت و هر دو گرو با گویش محلی خود که تکلم به گویش محلی فارسی شکسته ،باصری و اچمی قابل ارتباط به گفتگو و مباحث آینده کوچ و زراعت و محصول و در آمد و مسائل گوناگون پرداختند . لحظه ای بعد باقی مانده میهمانان رسیدند . عباس (با با یی )، آقالر ،خلیل ،یوسفی از جمله یاران دیر رسیده به میهمانی بودند . سخن از هر دری پیش کشیده شد تا مجلس گرم و لحظات لذت بخشی در جو دوستانه دو قوم با فرهنگ و گویش کاملا متفاوت ولی چشم تو چشم لااقل برای مدت چند ماه در جوار و دور و نزدیک هم با خاطره خوش همدیگر را ترک کنند تا خدا داند تا سال دیگر کی زنده و کی مرده باشد . شاید تنها روزی بود که چنین جمعی همگان شاد و دلخوش با دوستان قدیمی دیدار تازه میکردند .و جمع جدیدی هم موفق به دیدار همدیگر شوند چه بسا با ورودی های نو مجالس نو بر پا گردد. کمی قبل از آمادگی ناهارو مقدمه چینی سفره گسترانی میزبان ناگهان خبر جدیدی توسط دشت بانها بگوش کدخدا رسید . ابتدا در گوشی (یواشکی )بود و سپس فاش شد .کدخدا با لحنی دوستانه جریان ماجرای وارد شدن صدها راس اسب و شتر ، با کره های یکسال و دوسال و چهارپایان سطح وسیعی از مزارع آبادی که در حال چرا بودند را گفت . بدنبال آن بد جوری زمینهای دیم و فارایاب را لگد کوب میکردند .همه متعجب نیم خیز شدند .تا شاید صحنه هجوم گله های شتر و اسب را به زمین های کشاورزی ببینند . اما با اصرار میزبان همه سر سفره نشستند . او هم فورا دو نفر سوار یکی به کوهستان و دشتهای قشلاق و یکی هم به جمع آوری دامها فرستاد .مثل اینکه وضعیت بسیار نا مناسب و غیر قابل تحمل بود .مادران اسب و شتر به چرا و کره ها با جست و خیز تمام ابعاد چند هکتاری زمینها را داشتند شخم می زدند . این یعنی خسارت کلی به یکسال زراعی انان . اما کدخدا مردی دانا بود و خم به ابرو نیاورد تا مهمانان بدون نگرانی مجلس را ترک کنند . او از این گونه موارد را فراوان تجربه کرده بود و با دانایی و اطمینان دو علت را بیان کرد که همه تعجبشان بیشتر شد . او گفت یا کوه آتش گرفته یا از شتر و اسب ها پلنگ گرفته است . چیزی نگذشت که قاصد اول با عجله وارد مجلس شد و بانک زد که کوه آتش گرفته ، شاخ برکه انجیری و نیمی از دشت گور در عمق قشلاق پاک پاک سوخته !بازهم با خردمندی گفت قسمت بود مال و حشار شما هم میهمان مزارع ما باشد . شاید اگر این مجلس و این دعوت و گردهمایی در اینجا نبود خدا داند چه جر و بحث و مرافعه ای بین ترک و تاجیک در میگرفت. اغلب اهالی دهکده ها ی آن خطه عشایر را بنام اقوام ترک می گفتند (خطاب می کردند . گویشی دوستانه و مودبانه ). دمی دیگر پهنای دود بیکران از قله کوه کم ارتفاع محاصره کننده آبادی را با افق صاف که داشت دود باران میشد را می دیدند . اینجا بر همه عیان شد که کوه و دشت در آتش میسوزد . گرچه فاصله قشلاق تا دهکده و محل میهمانی اندک نبود دامنه آتش سوزی آنقدر گسترده بود و شعله ور که سر تا سر دشت و بیابان و کوه و کنارستان و علفهای تر و خشک را می سوزاند و پیشروی میکرد . دو دشت بزرگ و معروف دشت گورو برکه انجیری مصون نماند . همچنین سوخت تا به رودخانه خشک و قنات (کاریز ) نجم الدینی متوقف شد . با پایان میهمانی اسبها آماده حرکت و مراجعت سواران خود شد و در میان آخرین پرتو آفتاب در افق غرب از میان کوچه های دهکده در آخرین پیچ وتاب کوچه های انجا با بدرقه گروهی از ساکنان به سربالایی گردنه سفید زدند و دیگر بار تاختند تا به همراهی اسبان و شتران لجام گسیخته و آواره از سوی قشلاق به سیاه چادرهای خود برسندودیگر روز های آینده نزدیک ، اماده کوچ زودرس به سمت وسوی ییلاق بشتابند . هر چه جلوتر میرفتند بوی دود و اتش چوب و علفهای سوخته را بیشتر حس میکردند . وتوده های دود غلیظ در هم پیچیده حرکت دورانی در آسمان منطقه را فرا گرفته بود و با یاری بادهای جنوبی منطقه بشکل ابر ضخیم و پهناور آسمان همه افق در تیرس دید را پوشانده بود . و با حلول غروب و سایه شب بر آسمان منطقه لکه بزرگ دود از دیده پنهان شد .علفهای تر و خشک و سبز همراه با بوته زار ها و درختان کنار مانند خط باروت با صدای مهیب و سوخته و به خط پایان رسیده بود . تا خاطره نا خوشایند میهمانی و میزبانی را در ذهن ها و یاد ها تا سالها، به سال مثال زدنی سوختن شاخ برکه انجیری و بخشی از دشت گور ،را مبدل سازد . یاد همه در گذشتگان اولاد و سایرین گرامی باد .، خوب و بد روزگار چشیدند و رفتند .نوبت ما هم روزی خواهد رسید . بر قرار باشید دوستان نازنین
پدر بزرگ روحش شاد یکی از دعوت شدگان در آن مجلس و جمع حاضر در میهمانی بوده است . حال اگر به تاریخ فوت توجه شود چند سال قبل از 1342 میهمانی برگزار و آن وقایع اتفاق افتاده است . این مورد فقط به خاطر نمونه و یادآوری موضوع قدمت اخرین حضور در قشلاق بوده . یادش بخیر
دشت و دریاچه فصلی مابین هرم و کاریان و بلغان در سالهای پر آب گذشته