سالار خان مرد دانا و توانا و مهربان ایل - خیر آباد
باصری
سالار خان یوسفی : مرد دانا ، توانا و مهربان ایل باصری ، آبادی خیر آباد
کوهنجان : پرورش اسب با نژاد خوب به روش سنتی
محل ورودی دو سو بازار محلی تاجران در حجره های متقابل و فروشگاه اجناس گوناگون خفر و خانکهدان ( خاوران فعلی ) و بلوک دور و نزدیک در 50 سال اخیر دروازه ورودی جنوبی قلعه قوام شوریجه. البته این دروازه ورودی سالمترین بخش بنای این قلعه بزرگ خشتی و گلی و و در برخی قسمتها اجری چند هکتاری میباشد . بمانند زلزله چند ریشتری ، پس از خروج مردم از ان قلعه ویرانی بسراغش آمده و دیگر برای مرمت و احیا احتمالا دیر شده است . حیف از این یادگار گذشه میراث بجا مانده با ارزش که به این حال و روز افتاده است .
نمادی دیگر از قلعه شوریجه ، دوستی با محیط زیست با امید و آرزو این نهال اسیب پذیر را مواظبت کرد تا بدین روز رسد . پدر بزرگ و مادر بزرگی که هر روز با طلوع خورشید چشمش به قد رعنای ان می افتاد و قد کشیدن لحظات ان را با دل و جان حس میکرد .او را نمی شناسم ، اما همت بلند و توانای او را درک و می دانم . همزمان با رشد کودکان ان را پایید تا به اینجا برسد . از این به بعد به دست سرنوشت سپرد .علاقه این خانواده عزیز که این موهبت خدایی و طبیعی را در دل زندگی خویش پرورانده است ستودنی ست . درخت بنه ( پسته وحشی ) صبور . درود و سپاس به ساکنان دیروز قلعه که هم اکنون در میان ما نیستند . روحسان شاد .
اقای صاحب ساطور قصابی شرحی جالب در مورد مفقود شدن و پیداشدن مجدد ان شرح داد : داستان چنین است که یکی از اهالی این ساطور به ارث رسیده را برای قصابی قرض گرفت و دیگر بر نگرداند و به مرور زمان داستان فراموش شد . و مدت یک سال و نیم گذشت .هر چه فکر کردم که کی ان را قرض گرفته ،به خاطرم نیا مد . تا روزی در کوچه ای از بالای محله عبور می کردم که صدای دیا پازون مانند و کشدار و بسیار قوی ان را به گوش شنیدم . بلافاصله از محل بر آمدن صدا به در آن خانه رفتم ، در زدم و ان را طلب کردم . دیدم که او در حال شکستن استخوان و قصابی است . ان را تحویل گرفتم و به منزل بردم . خوشحال از اینکه هدیه پدر بزرگم را دو باره بچنگ اوردم . اما به ان مرد نازنین رو کردم که امانت حدود دوساله مرا چرا پس نیاوردی ؟ اگر صدای انعکاس ساطور بر استخوان از فاصله 200 متری و آهنگ بی نظیر آن با ان جنس پولادی نبود هر گز دستم به ان امانتی نمی رسید
داستان 2: همین آقای قصه بالا کندوی عسل و زنبور داری هم دارد . تعریف کرد که روزی پی در آوردن عسل های کندو اقدام کردم که متوجه مورد جالبی شدم . یکی از کندو ها که روزنه ورود و خروج ان شکستگی داشت و گشادتر از معمول بود کنجشککی به هر دلیل جسارت کرده و به داخل ورود کرده بود بلافاصله با نیش زنبور ها مرده بود و چون قادر به حمل و خروج ان امکان پذیر نبوده ، آن را به گوشه ای کشانده بودند و دور ان را با موم خود کاملا مومیایی کرده بودند . رازش هم برای جلوگیری از بوی تعفن لاشه کنجشک با استادی تمام این عمل صورت پذیرفته بود . این فقط یکی از صدها راز شاید بیشتر از زندگی اعجاب انگیز زنبور هاست .
. حال امانتدار خوبی در زندگی خویش باشیم .
لوازم قدیمی -ا هدایی اقای فرجود
بزم شاهانه و گل و بوته و پرنده و شعری در دو مصرع در دو لبش با ظرافت کنده کاری شده و انقدر ساییده شده که برخی حروف نا خوانا گردیده است .