حلوای سنتی ( سین ) ارسنجان
هرگونه کپی از تصاویر و رونوشت از متون از تمام یا بخشی از کلیه مطالب ،و انتشار بدون ذکر منبع غیر قانونی است .
قالی - قالیچه - تابلو فرش های نفیس در نوع خود بافته و یافته میشود در ایل"
نقشه این قالی چه پشتی شکل از ان 50 سال قبل و متعلق به کلانتر سابق ایل باصری - بهنگام تا شدن یک ستون کامل کاخ های سنگی تخت جمشید و تشکیل سر ستون گاو دو سر را میدهد . بافنده : خانم زهرا محمودی - مرودشت Two headed stone Bulls
نقش و حور ترکی ، بافنده " خانم زهرا محمودی - مرودشت .
تابلو فرش - کاخ تچر داریوش -تخت جمشید - بافنده " خانم زهرا محمودی -باصری - کلمبه ای - اولاد محمود - مرودشت
دروازه ورودی شهر استخر فارس- استودانهای عهد باستان (الگوی مقبره ها)-دوره تاریخی ، هخامنشی
رود خانه سیوند در اخرین لحظات جریان اب و زندگی در مسیر طولانی و تاریخی ان - خرداد92
معدن سنگ هخامنشی - ارتفاعات کوه معروف سیوند و الماس بری
صحرای بزرگ جنوب فارس حوالی خنج - پس از بارندگی ابانماه - اذر 94
اب انبار های اطراف بیغرد و نزدیک به تنگ نارک در قشلاق ایل قشقایی
هر طرف باد بیاد خوشه خرد شده گندم را هوا میکند ،کنایه از چند رنگی فرد است ز هرفرد که منافع خود را نزدیک ببیند جانبداری میکند چندان به حق و حقیقت تو جه نداشته و ندارد
ای کاش میدانستم ....
ای کاش میدانستم که هستی و کجایی، درد و رنجی خدای ناخواسته داری یا شکر خدا سالم و قبراقی ، خشنود ، چه دوست داری چه حکایت و داستانی ، چه فکری در سرت هست پیری یا جوانی ، نوجوان و نونهالی استادی یا شاگرد کار داری یا کاملا بی کاری و در آرزوی دست گرفتن کاری چه اخلاقی داری خوش خلق یا بد خلق فرد اجتمایی یا گوشه گیر دنیا دیده یا دنیا خورده خیری یا خلاف ان دلت با چه آرام می گیرد یا با چه در جوش و خروش باد خزان شادت نموده یا نسیم بهاری فضای پر سر و صدا دوست داری یا خلوت تنهایی با کوچکترین تلنگری از حرف دوستان میرنجی یا بی خیال، دوستان صمیمی فراوان داری یا که نه حتی به تعداد انگشتان یک دست هم دوست نداری چه اوقات زمانه از شب و روز بیشترین آرامش داری یا در هیجان یا نقش زمانه را نداری خنده بیشتر دوست داری یا گریه کم رنگ . سفر دوست داری یا خرامیدن در گوشه محل زندگی ، دوست داری محبت ببینی یا محبت نثار کنی غصه دار هستی یا غصه بار ده دیگران،با پوزش سر بار دیگرانی یا دیگران سر بار تو ، در کمین لحظات طلایی یا ول غمی طبع سرد داری یا گرم گرم، چاقی یا لاغری ، شاید میان قد و اندام و خوش تیپ،شعر و قصه کوتاه دوست داری یا رمان بلند و تمام نشدنی ، کم خوابی یا بر عکس از آن پر خوابهایی که در را هر گز روی هیچکس باز نمی کنی ، طالب علمی یا ثروت ، بغ (عبوس )و ترش رویی یا خندان لب و گشاده رو، دعوا گری یا صلح جو ، ول خرجی یا کم خرج ، دست به جیبی یا جیب به دست ، جر کاری یا دل رحم و آرام ، دنده پهن و انتقاد پذیری یا مانند میخ آهنی که هر گز نرود در سنگ ، یک دنده و لجوج ، شاد و شنگولی یا که نه ،،،، کاش میدانستم همه را ...با وجود این زندگی ادامه دارد هنوز،، پس زندگی کن بر وفق مراد .....
ماجرای میراث پدر جد
قسمت دوم
مرد مسن و سالخورده دوم به میدان آمد با پیام ویژه آن جوان خوش فکر و عاقبت اندیش. بالحنی ارام و مودبانه از او سوال کرد آیا شما اطلاع دارید یکی از مردان ایل در گذشته اینجا در این محل فوت و به خاک سپرده شده، از بستگان این دو میهمان بوده اند و نیاز مند انحصار وراثت مرحوم هستند ؟ مرد با تکان دادن سر در حضور دیگران و ان فرد اول که احتمالا مسن تر از این دومی میزد با حالتی غم و اندوه و دست بر زانو کوبیدن چنین سخن اغاز کرد .سحر گاه یک روز پاییزی صدای داد و شیون از دشت بهوا بر خاست . برخی ما اهالی را بدانجا کشاند . متوجه شدیم مردی بزرگ خاندان در همان اوقات صبحگاهی فوت کرده است . تعدادی به کمک شتافتیم. بلافاصله گفت بلی بلی بلی سه بار این عبارت خوش مژده را با صدای بلند تکرار کرد . بلی پدرم گفت که ..... صدایش از ناتوانی جسمش خبر میداد و قطع و وصل میشد . ادامه داد بلی من از قول پدرم ، که می گفت: او فردی با اسم و رسم و هم نشین کلانتر بود و تمام امر و نهی بخشی از ایل به آن مرحوم خوش نام محول شده بود . بار ها در پاییز گذر ایل از ما برنج و سایر مایحتاج خریداری میکرد و یگانه شبی هم به میهمانی منزل ما بود پسرم . فرد خوش نامی بود و دارای مال و منال ......ناتوانی جسمی او مانع از ادامه گفتارش شد . بلافاصله جوان شوراگفت، همین برای ما و ایشان کفایت میکند. فورا از درون کیف چرمی خود قلم و کاغذی بیرون کشید متنی را خلاصه و کوتا نگارش کرد که تا حدودی برای خواسته ما و سفارش ان وکیل مربوطه و سر انجام مراحل قانونی دیگر هموار تر میشد . ما گویی قند در دلمان اب میشد . بالاخره اگر خواست خداوند باشد طبق گفتار قدیمی تر ها می گفتند شاهد از غیب ظاهر شد .در پایان متن کوتاه را اینچنین نگارش کرد .
به نام خدا
حاجی ......ع ..... از ایل ........ سالها قبل در حوالی این روستا فوت کرده و هم در این روستا مدفون است مهر و امضا کرد تا کید کرد که باید به امضا و تایید دیگر سالخوردگان برسد حتما حتما .دوباره ما را دچار چالش امضاهای دیگر کرد . نامه بر سر انگشت گرفته بسوی مرحله نهایی تایید این و ان ، این در و آن در ، این کوچه و ان کوچه و محل های استراحت بزرگان روانه شدیم از مهمترین،بزرگ مرد ترین و سالخورده ترین افرادروستا کم کم در میدان کوچک دور هم جمع بودند . نامه را تقدیم کردیم محل امضا را با انگشت اشاره کردیم و با دست دیگر خودکار را تعارف تا شاید امضا شود . پیر زنی از درون دالان بغلی سر بر آورد که نکنی اینکار را ، امضا نه نه . ضرر دارد معصیت دارد . خوب نیست . مرد هم با انگشت لرزان و دستی لرزانتر خطی منحنی کشید و تنها نام خود را طوری حک کرد که حدود یک چهارم صفحه را پر کرد آنهم کج و کوله و نا میزان . از حق نمیتوان گذشت . این فرد اولین نفری بود که ما مواجهه شدیم و مورد را مطرح اما از تایید خوداری کرده بود .بازم انکار میکرد تا مهر شورا را دید چنان اعتراف کرد که مرحوم پدرم این فرد اسم و رسم دار چنونی را خودش تعریف کرد با همین دستها مراحل دفن و کفن او را ادر آرامستان همین روستا انجام دادم . خدا بخیر بگذرد دم صبحی صدای هیاهو و گریه و زاری حوالی دهکده از سمت ایل تازه به زمین ریخته و در حال کوچ دوباره به هوا خاست . بر وو بیایی بود که نگوو نپرس. سواران برای خرید لوازم مورد نیاز امد و شد داشتند . من خویشتن شاهد بودم که ان مرد بزرگوار و رییس قبیله بدرد طبیعی و ناگهانی فوت کرد همه دور او حلقه زدند و من به کمک انها شتافتم . در تمام مراحل فوت و دفن وی حضور داشتم تا دست آخر قرار بود به قیمت چند بز یا گوسفند بذل و بخشش کنند از طرف بازماندگان .یعنی بدون در خواست من دست مزد دهند .اما بکلی فراموش شد و ایل فردای آن روز بکلی از جا کنده شد و سراسر دشت سکوت بیاد ماندنی فراگیر شد . بعد من با احتیاط به او گفتم ( او فردی بود که در اولین برخورد با وی روبرو شدیم و مورد خاص را مطرح کرده بودیم )پس چرا بار اول از این موضوع سر باز زدید و انکار کردید ؟او هم تابی در گردن انداخت با کمال شرمندگی سخنانی گفت که همه متعجب و حیران گشتند .نمی دانم دنبال درد سر و گرفتاری روز مره ابدا نبودم گرچه نزد وجدان خویش گرفتار و خجل بودم اماخواست خدا بود که مهر و تایید شورا به همه مشکلات و سوالات و خود خوری ها پاسخ مناسب داد تا قیام قیامت من و تعدادی دیگر از مطلعین و معتمدین محلی دچار عذاب و جدان نگردیم . بهر حال تا این لحظه موضوع حل شد ما جمعا هم طلب بخشش داریم . بعد از حل مشکل خیلی ها زبان باز کردند و داستان را تکه پاره زمزمه کردند . این درحالی بود که در نگاه نخست نه دیده و نه شنیده بودند . ما را ببخشید واقعا ، بلی چنین بود که داستان و حکایت میراث جد بزرگوار، صرف نظر از مسایل مادی این مورد ( مشکلات انحصار وراثت )ماهیت وهویت وی (پدر جد بزرگوار )کشف و تایید شد . تا حکایت بعدی سالم و بر قرار باشید.
این داستان بر اساس واقعیت نگارش و تنظیم شده است !!!
ماجراهای میراث گرانبهای پدر جد ( پدر پدر بزرگ )
قسمت اول
کشف ماهییت و هویت واقعی
به نام خدا
اینجا نقطه امید و آرزوهای آینده سازندگان آثار بجا مانده سازه های آبی و خاکی ساده بوده است .ولی با رنج و زحمت و تلاش عده ای برای گذران زندگی و ادامه حیات روزگاری در گذشته سخت مشغول بوده اند . روزی صدای زندگی و شادی و خشنودی در حین خستگی روزانه که با صدها امید و آرزو بسوی دهکده روانه میشدند و امید داشتند طلوع بعدی حیات را در باغ و مزرعه و دشت بی انتها به راستی ببینند . اما دست طبیعت مجال را از ایشان گرفته و چرخه زندگی طوری دیگر به گردش منظم خود به چرخش افتاده. اما حیات بگونه ای دیگر از دل سنگ و ساروج و گل و خاک ریشه دوانده است و همچنان تسلیم خشکی و خشکسالی نشده و هم چنان در عمق دیواره سفت و محکم تا نیمه فرو ریخته بسوی آینده خویش در حال پیش روی و گذر است . درس گرفتن از طبیعت نیازمند تفکر معقولانه است . سر انجام ببینیم به کجا ختم میشود نسل بعدی ایا این شانس دوباره سازی را پیدا میکند و یا جایگزین حیات دیگری خواهد بود .؟؟آیا براستی صاحبان هر قسمت از اینجا و جاهای دیگر در قید حیاتند و یا نه با کلی خاطره خوش و نا خوش محو شدنی چشم از دنیا فرو بسته اند . زندگی هم چنان ادامه دارد ....