اقای صاحب ساطور قصابی شرحی جالب در مورد مفقود شدن و پیداشدن مجدد ان شرح داد : داستان چنین است که یکی از اهالی این ساطور به ارث رسیده را برای قصابی قرض گرفت و دیگر بر نگرداند و به مرور زمان داستان فراموش شد . و مدت یک سال و نیم گذشت .هر چه فکر کردم که کی ان را قرض گرفته ،به خاطرم نیا مد . تا روزی در کوچه ای از بالای محله عبور می کردم که صدای دیا پازون مانند و کشدار و بسیار قوی ان را به گوش شنیدم . بلافاصله از محل بر آمدن صدا به در آن خانه رفتم ، در زدم و ان را طلب کردم . دیدم که او در حال شکستن استخوان و قصابی است . ان را تحویل گرفتم و به منزل بردم . خوشحال از اینکه هدیه پدر بزرگم را دو باره بچنگ اوردم . اما به ان مرد نازنین رو کردم که امانت حدود دوساله مرا چرا پس نیاوردی ؟ اگر صدای انعکاس ساطور بر استخوان از فاصله 200 متری و آهنگ بی نظیر آن با ان جنس پولادی نبود هر گز دستم به ان امانتی نمی رسید
داستان 2: همین آقای قصه بالا کندوی عسل و زنبور داری هم دارد . تعریف کرد که روزی پی در آوردن عسل های کندو اقدام کردم که متوجه مورد جالبی شدم . یکی از کندو ها که روزنه ورود و خروج ان شکستگی داشت و گشادتر از معمول بود کنجشککی به هر دلیل جسارت کرده و به داخل ورود کرده بود بلافاصله با نیش زنبور ها مرده بود و چون قادر به حمل و خروج ان امکان پذیر نبوده ، آن را به گوشه ای کشانده بودند و دور ان را با موم خود کاملا مومیایی کرده بودند . رازش هم برای جلوگیری از بوی تعفن لاشه کنجشک با استادی تمام این عمل صورت پذیرفته بود . این فقط یکی از صدها راز شاید بیشتر از زندگی اعجاب انگیز زنبور هاست .
. حال امانتدار خوبی در زندگی خویش باشیم .